طناب داری که دور گلوم بود و داشت خفم می کرد پاره شد.

بلاخره نفسم بالا اومد.

مامان جون الان بهم گفت:

دخترم وسایلتو جمع کن بابات زنگ زد گفت داره میاد دنبالت عزیز دلم.


چیزی نمونده بود خفه شم.ولی.جونی نمونده برام.خوب نیست حالم.گریه ام بند نمیاد:'( مامان جون میگه دیگه بخند یه هفته گریه کردی چی شد؟ دیدی آخرش اونی شد که بهت گفتم.

ولی نمی دونه چی به سرم اومده :( بابا خودتم نمی دونی چیکار کردی باهام!! 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها