ساعت دو و خورده ای شب زنگ زد خبر بده رسیده وین.قرار بود زنگ بزنه، گفته بودم بیدارم ولی جواب ندادم، چون قرار نبود اونجا باشم، قرار نبود مجبور شم، گفته بود مامان درک می کنه، گفته بود درست میشه ولی نشد، منم قرارامون بادم رفتهمه رو یادم رفت. ده بار زنگ زد ده تا پیام داد. خیال من که راحت شد ،فهمیدم سالم تا وسط راه رفته ولی خیال اون.حتما با خیال اینکه خوابم برده راحت شده . وقتی رسید تهران و جواب ندادم، ساعت یازده و نیم بود، حتما باز با خیال اینکه خوابم خیالش تخت شده بود ولی پیام داد بیدار شدی زنگ بزن.بیدار بودم خیلی وقت بود بیدار بودم.ولی کجا؟.

منکه دیگه نمی تونم کاری کنم، اون رفته منم مجبورم اینجا باشم،مجبورم اون عوضی رو هر روز ببینم و باهاش سر یه میز شام بخورم ولی حداقل عدالت اینه که باهم عذاب بکشیم،. اون باعث شده، نمیشه که سهم نداشته باشهنمیذارم.حرفی ندارم دیگه باهاش، ده تا پیام داده، قرارامونو یاد آوردی کرده گفته کاری به او نداشته باشم گفته مامان فقط مهمه گفته یادم نره چرا اونجام گفته گفته گفتهحتما زنگ زده به بابا خسرو و فهمیده چرا جواب نمیدم که اینارو فرستاده، ولی من دیگه هیچی یادم نمیادهیچی جز یه جمله اش‌، که گفت مامان درک می کنه و قرار نیست خونه اش بمونم.

وقتی نمی تونم دیگه حتی جیغ بکشم وقتی قراره خفه خون بگیرم و صدام در نیاد، فقط فکر اینکه اونم مثل من حالش بده آرومم می کنه.می دونم که خیلی پستم ولی فقط همین آرومم می کنه.

+ تنهامتنهای تنها.از اون سر دنیا اومدم اینجا که تنها تو یه اتاق بشینم و درو دیوار و نگاه کنم؟ که حتی نباید تنها بیرون برم؟ چرا چون بابا گفته؟ بابا خیلی چیزا گفت که نشد، منم میزنم بیرون ،میرم کافه میرم خیابون گردی.واسش عکسم می فرستم که دلتنگیش تموم شه.اصلا به اتان زنگ میزنم باهاش میرم پارتی.قاتلارم اینجوری تبعید نمی کنن، یه لحظه اعدام می کنن و خلاص.

13:35


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها