دارم دقیقه هارو میشمرم ساعت بشه یک و نیم که بابا زنگ بزنه تا ازش بپرسم بلیط گرفته واسه هفته دیگه یا نهکه اگه نگرفته یادش بندازم.بگم که یک دقیقه ام بیشتر از یه ماه اینجا نمی مونمحتی یه دقیقه.

از دیروز کارم فقط شده چک کردن پروازا.

دیشب دیگه نرفتم پاییندلم نمیخواست ببینمش دیگه.نه شام خوردم نه فیلم دیدم باهاشون.چون دیگه نمی تونستم عادی باشم.نمی تونستم تظاهر کنمحداقل دیشب و نمی تونستم دیگه.البته منتظر بودم مامان بیاد سراغم ولی نیومدمشکوکم بود یه کم.دهن لق نباشه خوبه

هرچند باشه هم مهم نیست واسممثلا میخواد چی بشه؟

+ اه یه روز نمیشه زودتر زنگ بزنی بابا؟ ها؟ گناه میشه؟



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها